-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 شهریورماه سال 1389 22:14
دلم برای تمامی بودنهای کوتاه ونبودنهای سهمگین رویاهای ناتمامم تنگ شده
-
آرزو
پنجشنبه 11 شهریورماه سال 1389 09:20
برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم که چراغ ها و نشانه ها را در ظلمات مان ببیند. گوشی که صداها و شناسه ها را در بیهوشی مان بشنود. برای تو و خویش، روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد. و زبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد و بگذارد ار آن چیزها که در بندمان کشیده است سخن بگوییم. مارکوت بیکل...
-
ساحل از من دور نیست
چهارشنبه 16 تیرماه سال 1389 17:47
ا ژاله عالمتاج قائم مقامی! در جسارت فکر و اندیشه پیش کسوت فروغ فرخزاد و سیمین بهبهانی است یکقرن پیش از این میزیسته است. ٢٢ سال پیش از پروین اعتصامی چشم به جهان گشوده بود. اما دریغا! بسیار کم میشناسندش. آزاده زنی که در دورانی از زمان، و مکانی از جهان به دنیا آمد که دانش و آزادگی برای زن حاصلی جز رنج نمیآورد، و او جان...
-
مرغی حیران
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 17:15
دخترم! سنتشان بود زنده به گورت کنند تو کشته شدى ملتى زنده به گور مىشود. ببین که چه آرام سر بر بالش مىگذارد او که پول مرگ تو را گرفته شام حلال مىخورد. تو فقط ایستاده بودى و خوشدلانه نگاه مىکردى که به خانهات برگردى اما دیگر اتاق کوچک خود را نخواهى دید دخترم و خیل خیالهاى خوش آینده بر در و دیوارش پرپر مىزنند. تو...
-
یادت
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 08:29
شباهنگام، در آندم که برجا دره ها چون مرده ماران خفتگانند در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام گرم یاد آوری یا نه ،من از یادت نمیکاهم ترا من چشم در راهم. نیما
-
حوصله ای که باد برد
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1389 15:00
حوصله ام را باد برده .لغت ها می ایند و بجا می نشینند اما حوصله، دستانم را یاری نمی کند .تا به بند بکشم این دانه دانه هارا ومفهوم بسازم.
-
سرگذشت یک آهنگ
یکشنبه 9 خردادماه سال 1389 22:53
مرا ببوس، مرا ببوس برای آخرین بار، تو را خدانگهدار که می روم به سوی سرنوشت بهار ما گذشته، گذشته ها گذشته، منم به جستجوی سرنوشت . . . سال ها در بازار تهران (سرای بلورفروش ها) کسب و کار مختصری داشت. قدی بلند و مویی سفید. آرام و شمرده صحبت می کرد، حتی با مشتری های سمجی که برای بلور خریدن هم چانه می زدند چنان آرام سخن می...
-
بدون شرح
پنجشنبه 6 خردادماه سال 1389 23:50
من گنگ خوابدیده وعالم تمام کر من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدنش
-
زنی را می شناسم من
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1389 23:55
زنی را میشناسم من زنی را .... زنی را می شناسم من که شوق بال و پر دارد ولی از بس که پر شور است دو صد بیم از سفر دارد زنی را می شناسم من که در یک گوشه ی خانه میان شستن و پختن درون آشپزخانه سرود عشق می خواند نگاهش ساده و تنهاست صدایش خسته و محزون امیدش در ته فرداست زنی را می شناسم من که می گوید پشیمان است چرا دل را به...
-
بهاریه
چهارشنبه 11 فروردینماه سال 1389 17:34
بهاریه خلاصه بهارى دیگر بى حضور تو از راه مىرسد، ... و آنچه که زیبا نیست زندگى نیست روزگار است، گُل نیلوفر مردابه این جهانیم و به نیلوفر بودن خود شادمانیم، سقفى دارد شادکامى کف ناکامى ناپدید است . هر رودخانهاى به دریاچه خود فرو مىریزد به حسرت زنده رود زنده نمىشود رود نمىشود آب را تا کرد و به رودخانه دیگرى ریخت...
-
نوروز
پنجشنبه 27 اسفندماه سال 1388 01:09
زندگی زنجیره ای از اغازهاست تا به رویاهایمان رنگ واقعیت ببخشیم اغازهایتان پر فروغ وبهارتان خجسته باد
-
خانه مادری
دوشنبه 24 اسفندماه سال 1388 22:11
بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت ۶ سال از اخرین وداعمان گذشت . رفتی با گلهای پر پر شده ای که بدرقه ات می شد.. تنها خاطراتت را با کوهی اندوه برایمان بجا گذاشتی اندوهی که نه با گذشت زمان کم می شود ونه با ندیدنت. هر سال عید را با بچه هایم در خانه پدری می گذراندم. خانه ای که حضور تو...
-
کافه 8 مارس
دوشنبه 24 اسفندماه سال 1388 20:51
نگاهی دیگر به جشن 8 مارس حال و هوای موسسه جور دیگری بود .میزهای گرد با رومیزیهای زرشکی شمع های روشن گلهای مموزا در گلدانهای کوچک،فضا را به کلی تغییر داده بود عطر گلهاوموسیقی ملایم حس خوبی را ایجاد می کرد چند ماهی بود که دیدن وشنیدن اینهمه وقایع تلخ کامم را تلختر کرده بود.هنوز مبهوت این فضا بودم که دستی بوته کوچک گل...
-
جشن 8 مارس
دوشنبه 24 اسفندماه سال 1388 19:22
هر سال 8 مارس به تریبونی برای اعلام تلاش ها وپیگیری های پرهزینه زنان تبدیل می شود.تلاش هائی نهان وآشکار که در طی 30 سال گذشته،زنان بسیاری را با هویت و حقوق خویش آشنا کرده است. امسال نیز نزدیک به 60 زن ومرد ، ساده وصمیمی با سمبل همیشگی، بوته کوچک گل مموزا برسینه دور میزها نشستندوبه شیوه ای متفاوت از هر سال ، روز جهانی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1388 00:19
روزجهانی زن گرامی باد
-
سی سی یو
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1388 23:51
فاصله بین زندگی و مرگ می تواند یک نفس باشد سی سی یو هم به سایر تجربه ها اضافه شد جوانترین بیماربخش سی سی یو بودم
-
سرنوشت
شنبه 8 اسفندماه سال 1388 23:18
بیچاره پیشانی قبیله ام! انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است
-
با اجازه
دوشنبه 3 اسفندماه سال 1388 19:20
با اجازه شاملو دیگر خدای را در پستو ی خانه نهان نخواهم کرد دیریست که بی هراس بر بام بلند شب امده. برایت چراغ اورده ام برایت بامداد وبوسه اورده ام برایت باران،آسودگی،امان برایت اب اورده ام دست و روی خسته خویش را از این عذاب بی شفا بشوی ما دستمان خالی است ما فقط پی یک پرسش ساده آمده ایم به ما بگو، آراء آینه را در سنگ و...
-
شب
چهارشنبه 28 بهمنماه سال 1388 20:44
بال فرشتگان سحر را شکسته اند خورشید را گرفته به زنجیر بسته اند اما تو هیچگاه نپرسیدی خورشید را چگونه به زنجیر می کشند گاهی چنان در یک شب تب کرده عبوس پای زمان درقیر شب می ماند که اندیشه می کنیم شب را گذار نیست اما به چشم های تو ای چشمه امید شب ماندگار نیست گمنام
-
بوسه ای بر سر
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1388 21:48
بوسه ای بر این سر-بدبختی را پاک می کند سرت را می بوسم. بوسه ای بر این چشم - بی خوابی را می برد چشمت را می بوسم. بوسه ای بر این لب - عمیق ترین تشنگی را فرو می نشاند لبت را می بوسم. بوسه ای بر این سر -خاطره ها را پاک می کند سرت را می بوسم. "مارینا تسوتایوا " __________________________________ بیا تا خاطره های...
-
شاید
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1388 21:15
روزهای سختیست.روزهایی سنگین وملول .چهره ها غمگین اند .مثل اینکه مردم راهی مراسم ختمند .آخرین باری که خندیدیم کی بود؟....نمی دانم.تبدیل به نگهبان روزها شده ایم.زمان قطعه قطعه شده را به هم گره می زنیم. هرشب به خود می گویم روزی دیگر هم گذشت .ودر انتطار همه انچه ام که نیافته ام.امیدی هست؟....نمی دانم شاید شاید،شاید، همان...
-
زندگی
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1388 23:58
رگهای ابی دستانم زندگیم را آبیاری می کنند
-
خسته
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1388 17:26
خسته ام .روح وجسمم هر دو خسته است . در فضایی تاریک و لزج معلقم.
-
پا در رکاب
چهارشنبه 23 دیماه سال 1388 01:00
روزگار سختیست...پا در رکابند بازماندگان این قوم صبور دوستانم یکی یکی در حال کوچند ...عزیز دیگری هم رفت. و اینهم فرصت خداحافظی نیافت .فقط ایمیلی کوتاه "من رفتم وحسرت خداحافظی هم به دلم ماند" با این همه خاطره چه باید کرد .این همه تجربه دیگر به چه کار می اید. ومن مانده ام وتمامی چراهایی که باید به تنهایی پاسخش...
-
شال سیاه
یکشنبه 20 دیماه سال 1388 19:19
آن شال سیاه را که بر دارم،بدون شناسنامه شناسایی می شوم..بدون اذن پدر. دیگر نه محمودم نه مسعود .مرا نه به نام پسرانم خواهند نامید نه به نام برادرانم.آن شال سیاه را که بردارم خواهید دید که چگونه تجربه در میان موهایم لانه کرده.وچگونه داغ را از روی اتش تجربه ها بر داشته ام و از ان گردن اویزی ساخته ام برای تمامی دخترانی که...
-
توچال
پنجشنبه 17 دیماه سال 1388 19:47
هفته ای بی تحرک راپشت سر گذاشتن .بی برنامه با دوستی به کوه زدن وسرانجام از ایستگاه 5 توچال سر دراوردن .به ترس از تله کابین غلبه کردن.ذهن را به طبیعت سپردن .برف بازی. رهایی. بدون هیچ نگرانی از قضاوتی در میان مه فرو رفتن .گفتن گفتن از هر دری وشنونده بودن .رفاقت حس پرواز داشتن .بر فراز شهری خاکستری که دوستش داری بال...
-
سیل
چهارشنبه 16 دیماه سال 1388 00:05
دیروز یکی نتوانست نامش را به یاد اورد سیل برگها راه خاطره را فرو می بندد.
-
بدون شرح
سهشنبه 15 دیماه سال 1388 15:57
بعضی وقتا دوست داری همه ادما رو رها کنی ، همه انهایی که دوستشون داری. پدر پیری که مدتهاست دلت برای دیدنش لک زده،یکی اینور دنیا ست یکی اونور،یکی قلم به دستشه ،اون یکی کتاش رو پیشخون اشپز خونه پهنه و داره پیاز پوست می کنه ،اونی که پشت یه عالمه کاغذ واسناد حسابداری تبدیل به عدد ورقم شده ، این یکی که داره فیلم می سازه اون...
-
امید
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 00:17
زنده باد امید در ازدحام این همه ظلمت بی عصا چراغ راه ام را از من گرفته اند ام من دیوار به دیوار از لمس معطر ماه به سایه روشن خانه باز خواهم گشت پس زنده باد امید! در تکلم کورباش کلمات چشم های خسته مرا از من گرفته اند اما من اشاره به اشاره از حیرت بی باور شب به تشخیص روشن روز خواهم رسید پس زنده باد امید! در تحمل بی تاب...
-
به مناسبت تولد فروغ
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 22:30
فروغ همان روشناییست که ظلمت فرهنگ مردسالارانه جامعه ادبی زمان خود را به سخره گرفت .شجاعانه از زن بودن خود گفت ،خود را سرود ،از بیان احساسات خود، از شکست تابوهای عصر خویش واهمه ای به خود راه نداد و در زمانی که آزادی وبرابری زنان ومردان خیالی بیش نبود آزادانه زیست . فروغ بیزار از سکون وسکوت ودر جازدن ُ در جایی گفته...